قصه ناگفتنی عشق
لائو
تزو گفته است : بسان گیاهان رفتار کنید ، او گفته ، اگر طوفانی آمد خم شوید
. با چه کسی میخواهید بجنگید ؟ با چه می خواهید بجنگید ؟ خواهید دید که
طوفان شما را شست و شو می دهد و پاک می کند ، غبارتان را می روبد ، و بعد
از پایان طوفان دوباره استوار و پا برجا خواهید ایستاد ، سبزتر و با حرارت
تر .
همیشه راست قامت نایستید ، خم شدن را بیاموزید . نفس پرست نباشید ،
تعظیم کردن را یاد بگیرید . سخت و رسمی و افراشته باقی ماندن ، در واقع
نشان پیری است ، در حالی که خم شدن ، تعظیم کردن و نرمش ، مشخصه کودکی و
تازگی و طراوت است . یک انسان پیر نمیتواند خم شود ، استخوانهایش سفت شده
اند ، بچه نرم و انعطاف پذیر است و به راحتی میتواند دولا شود . بچه ها
دائماً به زمین میخورند ، ولی با سرعت دوباره بر می خیزند . چرا میخواهید
پیر باشید ؟ چرا میخواهید زندگی درونتان را فلج کنید ؟ چرا نمیخواهید مثل
یک بچه کوچک باشید ؟ وقتی کسی عاشق میشود دوباره کودک می شود . عاشق دوباره
می آموزد که خم شود ، او دوباره نرم می شود . آن وقت تمام ترس ها و زمین
گیری هایش محو و ناپدید می شود .
آیا میدانید این ترس چیست ؟ آیا
می دانید چرا از خم شدن می هراسید ؟ چون می ترسید ، (( اگر خم شوم ، چه بر
سر آبرو و حیثیت ام خواهد آمد ؟ ))
و کسی که نگران آبرو و حیثیت
اش است در واقع چیزی ندارد که با آن شروع کند . کسی که از موقعیتش مطمئن
نیست ، کسی است که از شکست می هراسد ، و آنکه از درون شکست خورده است ، کسی
است که سعی دارد به ظاهر نمایش موفقیت آمیزی ارائه دهد .
همیشه
به شما گفته اند که مرد هرگز خم نمی شود . مرد هرگز تعظیم نمی کند و دولا
نمی شود . یک مرد هرگز تسلیم نمی شود . این مثلاً مرد شجاع ، چیزی نیست به
جز یک بزدل نفس پرست . ترس و بزدلی در درون او زندگی می کنند . او همواره
در وحشت است که اگر خم شود حیثیت و شخصیت اش را از دست می دهد . ولی چنین
مرد ترسویی قطعاً نمی تواند حیثیت و اعتباری داشته باشد . کسی که واقعاً
آبرو و اعتبار داشته باشد ، هرگز نگران از دست دادنش نیست . راموش نکنید ،
کسی که واقعاً چیزی را دارد ترسی برای از دست دادنش به دل راه نمی دهد ،
وقتی ترس برای از دست دادن چیزی دارید ، بدانید که در واقع آن چیز را
ندارید . این به نظر یک تناقض می رسد ، ولی واقعیت است .
شما
نگران از دست دادن چیزی که ندارید هستید . شما وحشت دارید چیزی را که متعلق
به شما نیست از دست بدهید . هر چیزی را که واقعاً دارید ، با طیب خاطر می
دهید ، شما می دانید که آن را دارید ، می دانید که تمام نمی شود . احساس
ترس از دادن چیزی فقط وقتی به وجود می آید که شما در واقع آن چیز را ندارید
و به غلط گمان میکنید که از آن شماست .
شخصی که حقیقتاً ترسو
نیست ، هرگز با جریان هستی در تضاد نمی افتد ، چون هستی نه تنها متعلق به
دیگران است ، بلکه از آن خودش هم هست . طوفان مال شما هم هست . بر علیه
اتان نیست ، بلکه موافق شماست . یک مرد واقعاً نترس به یقیت می داند که
تمامی هستی از آن اوست .
بلافاصله بعد از اینکه خم شدن ، تمکین ،
خشوع و خضوع را آموختید ، یاد گرفتید که از نفس رها شوید ، جریان عشق در
شما فرو خواهد ریخت . و این یکی شدن و وحدت با اوست . اگر شما فقط می
دانستید که چگونه خود را فنا کنید ، اگر جرأت می کردید که فقط یک بار
خودتان را به بوته فراموشی بسپرید ، انسانی واقعاً شجاع می شدید . اگر ترس
خود را رها می کردید و عادت نفس پرستی اتان را کنار میگذاشتید ، آن وقت به
زندگی سرمدی و جاویدان دست می یافتید .
کاریزما مشاور
- ۹۵/۱۱/۱۹