وبلاگ شخصی داوودقادرزاده

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران

۷ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • داوود قادرزاده

از من جدا مشو که تمنای من 
تویی
مهتاب خلوت شب تنهای من تویی

دانم تو آسمانی و من خاک درگهت
آرامش بهانه ی بیجای من تویی

امروز را به یاد تو می آورم بسر
آغاز روز دیگر و فردای من تویی

پیمانه ام تهی است خمارم ز هجر تو
جام و سبو و باده و مینای من تویی

پر پر کنم به راه تو گلهای عمر را
تا بوستان هستی پایای من تویی

موج بلای عشق تو جان را کشد بکام
همچون حباب دورم و دریای من تویی

خندد نسیم صبح به شمع وجود من
باز آ که آخرین دم دنیای من تویی....

  • داوود قادرزاده
دختر برکت هر خونه ایه.
خدا به خونه هایی که دختر دارن برکت بیشتری میده.
  • داوود قادرزاده

مادر کودکش را شیر می دهد
و کودک از نور چشم مادر
خواندن و نوشتن می آموزد... وقتی کمی بزرگتر شد

کیف مادر را خالی می کند
تا بسته سیگاری بخرد... بر استخوان های لاغر
و کم خون مادر راه می رود
تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود... وقتی برای خودش مردی شد
پا روی پا می اندازد
و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می دهد و می گوید :

عقل زن کامل نیست ..!!
  • داوود قادرزاده
  • داوود قادرزاده

تجسم کن زمانی را ...
که با ابریشمین نقش خیالت
صُفه ی ایوان قلبم را
به دستان نیایش فرش می کردم

تجسم کن زمانی را ...
که با بال و پر سیمرغ گونِ نام تو هردم
تمام هستی ناقابلم را من
نثار عرش می کردم

تجسم کن زمانی را ...
که با جاروب مژگانم
تمام گردهای دوری از یاد عزیزت را
زجان خسته ام رُفتم

تجسم کن زمانی را ...
که با آئینه های انتظار تو
تمام پرده های شام غیبت را
به خورشید ظهورت ، نقش می کردم

شاعر:سعیدپونکی

  • داوود قادرزاده
مادر خطاب به کودک خردسالش:
هیچ می دونستی وقتی که اون شیرینی رو یواشکی برمی داشتی در تمام مدت خدا داشت تو رو نگاه می کرد؟"
کودک: " آره مامان جونم!"
مادر: "و فکر می کنی به تو چی می گفت؟"
کودک: "می گفت غیر از ما دو نفر کسی نیست، پس می تونی دو تا برداری!:))"
.
.
خداوند امید شجاعان است ..!
+
گاهی چقدر دلم هوس شیطنت میکند…
از همان شیطنت هایی که، حرف تو پشت بند آن باشد که بگویی:
مگه دستم بهت نرسه!
  • داوود قادرزاده